15
نویسنده: هابیل اسلامی(پنج شنبه 89/2/2 ساعت 7:9 صبح)
دریا شدنم برای تو جالب بود
بر ساحل آرامش تو غالب بود
دریا شده ام که موجی تو باشم
موجی که فقط تو را، تو را طالب بود
16
نویسنده: هابیل اسلامی(پنج شنبه 89/2/2 ساعت 7:9 صبح)
سقف دل من خراب شد با رفتن
تو رفتی و درگیر شدم با هستن
من بی تو نباید افتخاری بکنم
به این همه زندگی، به خود، دل بستن
نمیشود ...
نویسنده: هابیل اسلامی(پنج شنبه 89/2/2 ساعت 7:9 صبح)
«نمی شود»
می خواستم که با تو باشم و ... دیگر نمی شود
هر کار کرده ام، ولی آخر نمی شود
از صبر هی مگو که راه حل تمام مسائل است
ای آه، زندگی به صبر که بهتر نمی شود
من آمدم به سمت تو گفتم که: "خواهرم ..."
اما به "خواهرم"، غریبه "برادر" نمی شود
در دام لحظه های پر از بی کسی، عزیز
دوری ز دست گرم تو بارو نمی شود
من آه می کشم ـ و امیدی به وصل نیست ـ
این آرزوی وصل میسّر نمی شود
1 دی 85
17
نویسنده: هابیل اسلامی(پنج شنبه 89/2/2 ساعت 7:9 صبح)
سرگیجه گرفتهام، و قلبم ترکید
دردِ دلِ من چو شاخههایِ آن بید
من باعث و بانی حضورش هستم
آن عشق، چرا انارِ جسمم را چید؟
18
نویسنده: هابیل اسلامی(پنج شنبه 89/2/2 ساعت 7:9 صبح)
وقت سحر از غصه نجاتم دادند
در نیمه ی شب آب براتم دادند
بی چاره شدم ز هر چه مسیتی ست خدا!
در نیمه ی شب آبِ انارم دادند!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ